تربیت ابزاری
تربیت علمی!
تربیت حیوانی
تربیت جامعهمدار
تربیت غیرارزشی
تربیت غیرارادی
تربیت اکتسابی
دستاندرکاران آموزش و پرورش همواره کوشیدهاند از طریق بهکارگیری وسایل مختلف آموزشی و کمکآموزشی، اهداف و تعلیم تربیت را محقّق سازند. پیشرفتها و ابداعات بسیار چشمگیری در زمینهی بهبود روشها و وسایل آموزشی صورت گرفته، سبب گردیده است که اهداف اصلی تعلیم و تربیت تحتالشعاع این وسایل قرار گرفته. در بخش فعّالیّتهای فوقِ برنامه، بعضاً مسابقات و رقابتها به جای آنکه ابزار و وسیلهای برای ارتقای ارزشهای اخلاقی، گذشت و فداکاری، نوعدوستی و مهرورزی باشد به ضد آن تبدیل شده است .
غلبه و برتری وسیله بر هدف و پیامد آن در از هم گسستگی میان اهداف قصد شده با رفتارهای کسب شده، از آسیبها و آفات اصلی است. انگیزهی رقابت تحصیلی، کنکور، معدلگرایی، ربتهبندی دانشآموزان، شاگرد اوّلیها… همه و همه خود به هدفهای تغییرناپذیر تبدیل شدهاند، حال آنکه همهی این اقدامات باید بهانه و وسیلهای برای پیشرفت باشند . بنابراین وسیله به هدف تبدیل شده است.
تربیت علمزده
دوّمین آسیب تربیت جدید، تعارض و یا ناموزونی بین مبانی علمی و مبانی فلسفی و دینی آن است. هدف تربیت باید «انسان شدن انسان باشد».
این علم قادر نیست مبانی نخستین و جهتگیریهای بنیادین تعلیم و تربیت را به ما ارائه نماید، زیرا تعلیم و تربیت ضرورتاً ابتدا باید بداند که انسان چیست و طبیعت انسان کدام است و جایگاه ارزشی او ذاتاً مشروط به چه چیزی میباشد. او از وجود انسانی فقط آنچه را در حیطهی حسیّات و مشاهداتِ قابل اندازهگیری به دست میآید، میشناسد. در این جاست که کارکرد دین و فلسفه در کنار کارکرد علم و دانش مشخّص میشود. علم به توصیف این که انسان چه هست و دین به توصیف و تجویز آنکه انسان چه باید باشد، میپردازد.
امّا تعلیم و تربیت کنونی خود را در چارچوب علوم آزمایشگاهی و روشهای ماشینی محصور و محدود کرده است.
تربیت حیوانی
تربیت جدید هنوز تربیت حیوان و تربیت انسان را به درستی از هم تفکیک نکرده است.
انسان را نوعی تربیت حیوانی که بر عادات جسمانی، روانی، بازتابهای شرطی، فعّالیّت حسی حافظه و غیره متکی است، تلقّی میکند.
«این که به اهمّیت فعّالیّت و عمل تأکید میشود مسلّماً از جهات مختلف یک امر عالی است، زیرا زندگی به معنی فعّالیّت است، ولی فعّالیّت و عمل، قصد و هدف معیّنی را دنبال میکند.
تربیت جامعهگرا
جامعهگرایی مفرط آن است؛ یعنی مبالغه در تربیت کودک به منظور همزیستی و صرفاً برای جامعه.
قربانی کردن شخصیّت متمایز و هویت واگرای افراد در همنوایی و همرنگی با جامعه یک اشتباه بزرگ محسوب میشود. برای ساختن یک شهروند خوب و یک انسان متمدن قبل از هر چیز شخصیّت مستقل و انگیزههای درونی او است، یعنی آن سرچشمهی جوشان خودآگاهی شخصی که در آن، هم ایدهآلیسم، بزرگمنشی، قانوندوستی، نوعدوستی و رعایت حقوق دیگران وجود دارد و هم در عین حال منبع یک استقلال ریشهدار در مقابل همنوایی و همگرایی و تبعیّت انفعالی است.
هدف نخستین و اولیهی تعلیم و تربیت، به شخص انسان، به زندگی فردی و به رشد فکری او معطوف است ونه به محیط اجتماعی او.
تربیت ارزش زدا
از جمله آسیبهای دیگری که برای تعلیم و تربیت جدید میتوان برشمرد، جهتگیری و توجّه بیش از حد به علم ودانش و اطّلاعات، بدون توجّه به ارزشِ صِرف و معنویات است.
«این عقلگرایی جدید از ارزشهای عام، چشمپوشی میکند و بر عملکردهای عملی و تمرینی عقل تکیه مینماید. این عقلگرایی نوین بزرگترین موفّقیّت تعلیم و تربیت را در تخصّص علمی و تکنیکی جست و جو میکند».
«مسلّماً به دلیل سازمان تکنیکی زندگی مدرن، تخصّص همواره ضروریتر میشود، ولی این تخصّصی شدن باید مخصوصاً در سالهای نوجوانی از طریق آموزش عمومیِ هرچه قویتر متعادل گردد.»
پیامدهای اجتماعی ناشی از تکیهی مبالغهآمیز بر تخصّص برای یک جامعهی آزاد آن خواهد بود که یک جامعهی مبتنی بر دموکراسی، خواستار شهروندانی است که «متخصّص محض» نبوده بلکه در تصمیمات سیاسی نیز مشارکت داشته باشند. زیرا فرد فراتر از حیطهی توانایی تخصّصی و حرفهای خود دیگر قادر به قضاوت نیست و این، خطری برای آزادی است.
تربیت غیرارادی
آسیبدیگری که تعلیم و تربیت کنونی را به سوی نابهسامانی سوق داده است، ناموزونی میان سهم ارادی تربیت با سهم عاطفی و انگیزشی آن است، در اینجا منظور، «نتایجِ» به اصطلاح تعلیم و تربیت رسمی، تحمیلی و تصنّعی است که از طریق تربیت مبتنی بر پاداش، تنبیه و عادت، در مدارس حاکم است و انگیزههای درونی و شکلگیری طبیعی شخصیّت کودک را قربانی دستکاریهای محیطی و مشوّقهای عاریهای کرده است. همین مسئله موجب شده است تا تربیت درونی به ریاکاری اخلاقی منجر شود و جوانان به لحاظ اخلاقی ویران شوند و عقل به یک اندام ساده و تکنیکی تبدیل گردد.
تربیت اکتسابی
آسیب دیگر مربوط به تعارض میان رهیافتهای درونی و رهیافتهای برونی در تعلیم و تربیت است. تصوّر میشود انسان اصولاً همهچیز را باید از بیرون و به واسطهی آموزههای دیگران یاد گیرد، امّا تجربیّات عرفانی و یافتههای عقل شهودی و اشراقی نشان داده که چیزهایی وجود دارند که انسان نمیتواند آنها را فراگیرد. این همان خطایی است که سوفسطائیان در زمان «افلاطون» مرتکب آن شدند، زیرا آنها نیز معتقد بودند که انسان میتواند همه چیز، حتّی فضیلت و موفّقبودن در زندگی را یاد دهد و یادگیرد. اینها چیزهایی هستند که به ما اعطا شدهاند؛ هر چند تعلیم و تربیت میبایست همواره در جهت آنها بکوشد.
تربیت بیرونی
ساختن انسان در یک تأثیرگذاری از بیرون نیست بلکه مفهوم انسانسازی، «هدایت درونی رشد و تحوّل دینامیکی است که خود انسان از طریق آن در تلاش است که یک انسان شود». «واسطهی اصلی، عامل دینامیک اولیه و یا نخستین نیروی محرکه در تعلیم و تربیت «اصل حیات درونیِ» آن کسی است که تربیت میشود. معلّم یا مربّی صرفاً به عنوان عامل دینامیکی فرعی و یا به عنوان میانجیِ خدمتگزار عمل میکند.
شکوفایی و تحقّق خود، که هنر معلّم نیز مؤثّر است. شکوفایی و تحقّق خود دو معنای «شکوفایی فردیت» و «شکوفایی شخصیّت» را در بر میگیرد. ولی مسئلهی اصلی، تربیت انسان است زیرا انسان هم فرد است و هم شخص، امّا قبل از هر چیز، این «شخص» است که باید شکوفا شود.
اصل فعّالیّت درونی، یعنی دینامیک درونی فطرت و ذهن است. طبق نظر «افلاطون» اساس همهی یادگیریها چیزی جز «تجدید خاطره» نیست، بدین معنا که این عملِ تجدید خاطره در ذهن یادگیرنده به وقع میپیوندد و از آنجا به جنبش و حرکت در میآید و نه از سوی معلّم و از خارج.